در یکی از روزهای سال 65 بود که من و یکی از دوستانم که اهل شمال بود : در سنگر خود نشسته بودیم . ناگهان صدای دلخراش هواپیما به گوش رسید که از سمت عراق به سوی ما می آمد . من و دوستم ابتدا کمی ترسیدیم ولی با توکل و یاری پروردگار بلند شدیم و پشت پدافند قرار گرفتیم و به سمت هواپیماهای عراقی آتش گشودیم . هر مدتی که طول کشید : ما گذر زمان را احساس نمی کردیم . بالاخره توانستیم در مقابل تهاجم آنها پایداری کنیم تا نتوانند به هدف خود دست یابند . هنگامی که آنها با ناامیدی آسمان پاک میهن ما را ترک کردند و گریختند : نظری به اطراف افکندیم : دیدیم زمین پر از موشک های عمل نکرده ی هواپیماهای دشمن است که هنگام حمله به سمت ما شلیک شده بود . خدا را شکر کردیم . فرمانده بعد از چند ساعت آمد وقتی آن صحنه را دید بسیار خوشحال شد و به ما تبریک گفت . من و دوستم حدود یک ماه مرخصی تشویقی گرفتیم .
کلمات کلیدی: